
...شاید
چه میدانی؟ شاید آنکه روزگاری تنهایت گذاشته، حالا خودش هم مثل تو تنهاست...
چه میدانی؟ شاید آنکه روزگاری تنهایت گذاشته، حالا خودش هم مثل تو تنهاست...
جایی در این دنیا سراغ نداری که بشود آنجا، این کوله بار لعنتی پریشانی را بر زمین گذاشت؟
هنوز هم.... دلم میخواهد تو را ببوسم........................... هنوز هم... به خاطر گذشته به خاطر الآن به خاطر آینده... آینده ایی که بی تو...
وقتی درباره ی فیلمساز بودن ات و کارگردانی های متفاوتی که در تئاتر حرفه ای انجام داده ای طوری صحبت شود که بازیگر بودنت را کاملا در سایه...
چقدر بایدبگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟ (آنا گاوالدا، نشر قطره)
کتاب را ورق میزنم. یادگاری است از سالهای پیش و دوستی قدیمی. کنار صفحه ی اول،برای من شعری نوشته: "...گلوی نازک پرنده در دشت مواج...
من امشب یاد گرفتم که هر آدمی میتواند با ایمان و قدرت حرفی بزند که چند وقت بعد، دقیقا برعکس همان حرف را هم، با همان ایمان و قدرت بزند....
از خواب می پرم. از خواب پریشان. نیمه شب است. تمام تنم درد میکند. می نشینم لب تخت.قلبم تند میزند. گلویم خشک شده است. یاد حرف خانم جان می...
عباس دلدار، پشت خط است. صدایش میلرزد. می پرسم: چیزی شده؟ می گوید: متاسفانه خبر خوبی ندارم شیوا... می پرسم: کسی طوریش شده؟ سکوت میکند. با...
لینک مصاحبه ی دیگرم با خبرگزاری مهر http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1083041 http://www.mehrnews.com/fa/Default.aspx?Pa...
لینک یکی از مصاحبه هام با خبر گزاری برنا http://www.bornanews.ir/vdcirpar.t1a5v2bcct.html
همیشه کسی در آنطرف شیشه ی رفلکس به حرکات قشنگ تو در جلوی آینه می خندد...
امروز یه اتفاق عجیبی برام افتاد. توی بزرگراه، یهو یه چیز مبهم _دقیقا مبهم_ با شدت تمام کوبیده شد به شیشه ی جلو ماشینم. صدای کوبش این حجم...
از پشت شیشه ی هواپیما به آخرین تصویری که از شهر رم دیده میشود نگاه میکنم، باورم نمیشود این نقطه ی کوچک نورانی که دارد هر لحظه کوچک و...
کوچکم، و عید آن اتفاق گنده ی گنده ی شگفت انگیز... اینرا از میان خانه تکانی های پر از وسواس مادر، از میان خریدهای بی پایان در عصر آخرین...
بازهم نشد بیام اینجا.... بازی در تله تئاتر (دروازه ی ساعات) به کارگردانی سید جواد هاشمی و پخشش از تلویزیون، بازی در سریال دفترخانه ی...
تمام روزهایی که گذشت نشد که بیام اینجا... نه که بهش فکر نکنم ، نه، فقط نمیشد. تمام روزگارم تبدیل شده بود به همین چند کلمه: سکانس، پلان،...
من زنده ام، تو چشام پر از اشکه، منو ببوس.... (از نمایشنامه ی بیا بریم تو دل شب پر ستاره، نوشته جان پاتریک شنلی)
روزهای پخش سریال شب هزارویکم رو میگذرونم... تلکس های خبری حول و حوش سریال و بازیگران نقشهای اصلی میگردندو خبرها کم نیستند......
_ حالا چیکار میکنی؟ : می گردم. راهو پیدا میکنم. اگر هم گم شدم که بر میگردم اینجا... _ پس گم شو...