top of page
Writer's pictureShiva Boloorian - شیوا

معجزه ایی در نیمه شب

خیلی از نیمه شب گذشته...چراغها را روشن می کنم... خوابم نمی برد.نمیدانم چطور در ساعتهای طولانی ضبط صدا در استودیوی آفاق فیلم فراموش کردم چیزی بخورم حتی نهار و شام و حالا گرسنه ام

موهای آشفته ام را با بی حوصلگی می بندم و به آشپزخانه می روم و فکر می کنم غذای سبکی مثل نیمرو چقدر میتواند خوب باشد

تخم مرغ را که می شکنم مدتی بی حرکت، خیره به آن نگاه می کنم. غافلگیر شده ام. دو زرده است. انگار معجزه دیده ام و انگار این دو خورشید طلایی کوچکِ به هم چسبیده ، معجزه های نیمه شب منند

یادم می افتد سالهاست که تخم مرغ دو زرده ندیده ام. آخرین بار در کودکیهایم بود .

آبله مرغان گرفته بودم. در تب می سوختم

مادر تخم مرغ دوزرده را با عسل ذره ذره به خوردم میداد

نیمرو طعم دلتنگی ودوری می دهد...

مزهً قربان صدقه های مادر، نگاه بابا...

مزهً بغض ...

مزهً همهً چیزهای عزیزی که دورند ...

مزهً گریه های بی بهانه...

مزهً آلبوم عکسهای قدیمی...

انگار کسی پشت شیشه است. پرده را کنار می زنم. باران میبارد. انگار در تب می سوزم.صورتم را به خنکی شیشه می چسبانم. آرام نمی گیرم. پنجره را باز می کنم. تا کمر از پنجره در تاریکی خیابان آویزان می شوم

دستهایم رها...

موهایم رها....

ذهنم رها...

باران تب و دلتنگی ام را میشوید

اشک چشمهایم را...

Recent Posts

See All

...روزهایی که گذشت

تمام روزهایی که گذشت نشد که بیام اینجا... نه که بهش فکر نکنم ، نه، فقط نمیشد. تمام روزگارم تبدیل شده بود به همین چند کلمه: سکانس، پلان،...

...هنوز

من زنده ام، تو چشام پر از اشکه، منو ببوس.... (از نمایشنامه ی بیا بریم تو دل شب پر ستاره، نوشته جان پاتریک شنلی)

سریال شب هزارو یکم

روزهای پخش سریال شب هزارویکم رو میگذرونم... تلکس های خبری حول و حوش سریال و بازیگران نقشهای اصلی میگردندو خبرها کم نیستند......

Comments


bottom of page