Shiva Boloorian - شیوا
...بى مرز, با تو
براي من - يك مسافر -
اين شهر دور
نزديكترين نقطه ى جغرافيايى جهان است
به اينجا
به نقطه ايي سرخ و سوزان كه در سمت چپ بدنم
گرم و تب دار مى تپد:
قلبم...
براي من - يك مسافر -
اين شهر دور
نزديكترين نقطه ى جغرافيايى جهان است
به اينجا
به نقطه ايي سرخ و سوزان كه در سمت چپ بدنم
گرم و تب دار مى تپد:
قلبم...
تاریخ : نوزدهم نوامبر 2010 ساعت: 20:57 لوکشین: خارجی،شب، برج ایفل، بالاترین قسمت،میان باران و مه و نور برداشت یک صدا، دوربین، حرکت: من ایستاده بودم، خیس از باران،یخ کرده، خیره به شهر پاریس... و نگران
از من خبر میگیرد... مدام... دورادور. اما هیچ وقت از آن حد مجاز نزدیکتر نمی آید. دقیقا مثل مُرده ها که به خواب زنده ها می آیند... توی خواب، مُرده ها همیشه در حال رفتن از جائی به جائی اند...مُرده ها م
من امروز حالم خوب است... من امروز یک کار بزرگ انجام داده ام من امروز آرزوهایم را روی کاغذهای کوچک سفید نوشتم و در بلندترین نقطه ی تهران رهایشان کردم تا بر آورده شوند... به کاغذهای سفید نگاه میکردم...